بیست و ششم - دلهره گرافی -
دوشنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۵۶ ق.ظ
دلم تنگ شد ! برای آدمی که فکر نمی کردم دلتنگ ش شوم ! عجیب !
آخرین باری که دلم برای کسی تنگ شد توی خیابان بودم ! اولین بوق تلفن که خورد قطع کردم ! حرف می زدم که چه !اصلن چقدر گفتن این که دلم برایت تنگ شده سخت است ! گفتن دلم برایت تنگ شد مثل گفتن خوبی ؟ یا امروز چه خبر؟ یا کجایی ؟! نیست ! یک *باری* دارد .وقتی بگویی دلم برایت تنگ شد انگار از یک راز پرده برداشته باشی ! هراس دارد !
همین آخرین بار خواستم به مادرم بگویم دلم تنگ شده اما فکر کردم حتمن تلفن را که قطع کند گریه می کند ، بعد بلند می شود می رود آشپزخانه و فکر می کند برای ناهار امروز چه می خورم !
وقتی به آدم ها از دلتنگی بگویی باید منتظر باشی که آن طرف یکی مثل ساختمان هایی که روی گسل زلزله فرو می ریزند ، از هم بپاشد ! وقتی از دلتنگی حرف می زنیم یک حجم غم انگیز بی شکل را می سازیم که ممکن است هر بلایی سر آدم ها بیاورد ! یک حجم غم انگیز که خیلی وقت ها توی گلوی آدم می ماند یا یک جایی دور و بر قلب پرسه می زند و مثل دیو افسانه ها تنوره می کشد و از توی چشم ها بیرون می زند .
آخ که چقدر دوست دارم یکی دلتنگ م باشد !
همین الان !
حتا اگر خودم ندانم !
چه مالیخولیایی !
- ۹۴/۱۲/۱۷
- ۲۹۰ نمایش