بیست و نهم
سه شنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۰۰ ب.ظ
بیش تر توی وبلاگ می نویسم چون تلگرام را روی لب تاب نصب کرده ام و مدام در حال نوشتن متن های سفارشی هستم !
حالا دلم می خواهد یکی باشد تا خود صبح حرف بزنیم ! به یاد یاهو مسنجر ! چه خوب بود ! آن قدر هیجان زده بودیم از این راه ارتباطی که شب تا صبح با دوستانی که صبح در مدرسه قرار بود ببینیم حرف می زدیم !
چت روم ها اوایل عالی بود ! دروغ نمی گفتی ! از کتاب و شعر تا دانشگاه و دعواهای سیاسی ! چقدر الکی دلمان تنگ می شد برای آدم هایی که چراغ هایشان خاموش بود ! محض رضای خدا حتا تا اواخر عمر یاهو هم یاد نگرفتم چطور عکس بفرستم یا با voice صحبت کنم ! اصلن رابطه من با عکس از اول ش هم خوب نبود !
عکس خوب ندارم ! گاهی از بین عکس هایم یکی هست که دلم می خواهد برای کسی بفرستم !
::::
امروز مصطفی مستور را دیدم . همه ی کتاب هایم را امضا کرد و اصلن حواسش نبود که من برای یکی از کتاب هایش چقدر گریه کرده ام ! بعد با همه عکس دسته جمعی گرفت و من کنار ایستادم و نگاهشان کردم !
::::
نمی شود یکی باشد که هر شب یادش را در آغوش گرفت و به خواب رفت ؟!
این که هرشب توی ازدحام آدم هایی که می شناسی تقلا کنی و آخر سر مثل آدمی که انتهای یک بن بست ایستاده است خیره به دیوار بلند رو به رو به خواب بروی ، غم انگیز است !
این شب ها کتاب نخوانم تا خود صبح خوابم نمی برد !
یکی نوشته بود این که شب ها خوابمان نمی برد برای این است که روح مان به جایی دیگری تعلق دارد که هنوز آن جا شب نشده است !
راست گفته لابد !
روح سرگردان لعنتی !
- ۹۴/۱۲/۱۸
- ۱۸۵ نمایش