چهل و نهم
۲۶
شهریور
یه اتفاقاتی توی زندگی آدمی زاد علی حده نیست!! یعنی ناگزیری از ابتلا بهشون،حالا هر کسی به نحوی! اصلن گمونم خدا خودش اینطور خواسته اگر نه آدمی زادی که ظلوما جهولاست از کجا می تونست بفهمه که پشت ظاهر وحشتناک و مهیب خیلی ماجراها چه جناتی نهفته!
ثبت یه فقره ازدواج اونم تو شناسنامه ی من از اون اتفاقات وحشتناکی بود که هر وقت بهش فکر می کردم مثل همه ی دخترها ذوق می کردم از عروس شدن اما از اون طرف مثل خیلی از هم سن و سال هام وحشتی سراغم می اومد که سرماش تمام فکرم رو می گرفت و عطای فکر کردن بهش رو به لقاش می بخشیدم !!
اما اتفاقات پیش میرن و چه عجیب آدم هایی رو که همیشه از دور می بینی چنان بهت نزدیک میشن که انگار از ازل با تو عجین بودن! انگار از روز اول که نفس کشیدی ، هواشون رو لمس کردی! مثل جادو می مونه!! انگار که طلسم شده باشی! توی زمان کوتاهی تبدیل میشه به یه آدم با هزار تا نقطه ی اتصال ! هزار تا نقطه ی اتصال به یه آدم دیگه.
حالا من طلسم شدم و سرمست از تمام اتفاقاتی که داره می افته توی مسیری که نمی دونم به کجا ختم میشه ، افتان و خیزان دارم پیش میرم !! افتان و خیزان چون نابلدم!! چون هنوز ترس دارم!! چون انگار دنیای مست ها انقدرها هم بی حساب و کتاب نیست!!
مثل بچه ای که تازه به درکی از اشیای اطرافش میرسه شگفت زده ام ! یاد داستان کتاب ادبیات دبیرستانمون افتادم! همون پسری که چشم هاش ضعیف بود و بالاخره یه عینک گرفته بود و تازه می فهمید دنیا چجوریه! همونقدر شگفت زده ! باید زمان بگذر تا همه ی اون چیزهایی رو که توی تاریکی تصوراتم دیده بودم شفاف بشن و دنیای بیرون رو به وضوح ببینم !
اما تو مکاشفات میگن که روح آدمی زاد باید توان درک اون چیزی که میبینه رو پیدا کنه! روح من آماده ست یا قراره تو این فرایند در حین مکاشفات رنج بکشه و آماده بشه ! هر چی که هست شیرینی این شفافیت و حس نزدیکی و آشنایی عجیبی که داره تنها دستاویز من واسه پیش رفتن تو این مسیره!
و چه غم انگیز که دوری همیشه در کمینه!
- ۰ نظر
- ۲۶ شهریور ۹۵ ، ۰۹:۵۹
- ۲۲۱ نمایش