هفتادم
۲۳
دی
صبح هنگام زنی بودم پشیمان از همه ی کرده هایش!مضطرب و غمگین به خاطر چیزهایی که از آن ها گذشته است.
ظهر هنگام گمشده در سکوتی بی نهایت در آغوشی گرم.عصر چشم هایم از قرمزی آفتاب توی افق های دور پر از اشک و شب هنگام زنی شدم که قرار بود فردا صبح آفتاب را از دل سیاهی شب بیرون بکشد.
- ۱ نظر
- ۲۳ دی ۹۶ ، ۱۰:۵۵
- ۱۸۸ نمایش