اول
۱۰
مرداد
وقتی جلوی این درهای اتوماتیک که الابختکی جلویشان که بایستی باز می شوند، می ایستم و با آن صدای پیوسته و آرام، درها سر می خورند و کنار می روند ؛ حس شاهزاده ها و ملکه های توی قصه ها بهم دست می دهد . اگر می خواستم از بین تمام شاهزاده ها و ملکه ها یکی را انتخاب کنم که جای آن باشم شهرزاد را انتخاب میکردم . نه این که فکر کنید از بین زنان تاریخ سرزمینم و از بین ملکه ها و شاهدخت ها فقط شهرزاد و تهمینه را می شناسم ، نه ! خیلی ها را می شناسم و درباره شان خوانده ام اما شهر
زاد فرق دارد .
شهرزاد جادوی قصه رامی شناسد ، جادوی کلمه ها را و شرط می بندم که صدای دلنشینی هم داشته است . می گویند هر هزار و یک سال یک بار زنی مثل شهرزاد پیدا می شود . یعنی توی این هزار و یک سال که می گذرد و شهرزادی در کار نیست چه بلایی سر قصه ها می آید ؟ کلمه ها سرگردان کدام قصه می شوند ؟ نه ! نمی شود ! بی شهرزاد قصه گو هم کلمه ها و قصه ها راه خود را توی شب های بلند پیدا میکنند و افسون گری زن ها سرجای خودش می ماند .
فقط ماجرا این است که همیشه کسی پیدا نمی شود که هزار و یک شب ش را بنویسد و کتاب کند و اصلن وبلاگ کند .
هزار و یک شب که نه اما هزار و یک پست شاید :)
- ۱ نظر
- ۱۰ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۳۸
- ۵۲۷ نمایش