سوم
اصل اصل اصل ش را همه می دانیم . دل کندن سخت است . از هرچیزی که می خواهد باشد .
اما برای من تغییر شغل سخت تر است چون خوب می دانم آدم کارهای روتین و روزمره نیستم . هر روز صبح مدرسه بروم و روزم را گوشه ی اتاق بگذرانم و ته ته ته ش ماجرای شیطنت های یک دانش آموز مرا هیجان زده کند یا ازدواج وبچه دار شدن فلان معلم . دور همی های معلم ها در زنگ تفریح و حرف های روزمره زنانه بماند .
من سرم درد می کند برای دردسر . برای سختی برای کارهایی که استرس و تنش دارند . چرا باید رها کنم و بروم . فقط به خاطر آینده ؟ یعنی من بیمه باشم زندگی ام درست می شود ؟ اصلن کی گفته من سن م به ان جا ها می رسد یا اصلن کی گفته که من تا ان وقت ها ان قدر پولدار نشده ام که مختصر در امد بازنشستگی را لازم داشته باشم یا نباشم ؟
شاید هم به قول دایی جان یک پدر سوخته ای پیدا شد و اصلن مسیر زندگی ما را تغییر داد .
این ها بهانه ست . من هم خسته شده ام و هم نمی توانم دل بکنم . از این جا رانده از آن جا مانده .
خواب لاک پشت دیدم . یک لاک پشت سفید وسط کوچه رو به خانه ی ما ایستاده بود ، رفتم اوردمش توی خانه . تعبیرش این بود که اوضاع خوب می شود . یعنی ممکن است تو از راه برسی ؟
هنوز دارم حساب می کنم که اگر آدم متولد 67 باشد ،امسال 27 ساله می شود یا 28 ساله ؟
موهای سفیدم بیش تر شده اند .یا باید کوتاه کوتاه کوتاه شان کنم یا دنبال یک رنگ موی بهتر باشم که این همه سفیدی توی ذوق این همه حس خوب بزرگ شدن و یاد گرفتن و تجربه کردن و دانسته هایم نزند .
من این روزها را از هجده سالگی بیش تر دوست دارم .
- ۹۴/۰۵/۲۰
- ۱۳۹ نمایش