سی و شش - سوالیسم -
يكشنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۵، ۱۰:۰۶ ب.ظ
هی روضه رفتم گفتن حاجت داری بگو ، واسه شادی و جشن رفتم گفتن خواسته هات رو بگو ، زیر آسمون دعا خوندم ، نصفه شب بیدار شدم و زل زدم به تاریکی و با همون وجودی که همه چیز بهش میرسه حرف زدم و التماس کردم اما روال همونجوری پیش رفت که باید می رفت . به این جا هم که رسیدم گفتن که ممکن بود یه اتفاق هایی بیافته که خودت خبر نداری و اوضاع خیلی فرق داشته باشه با اینی که هست پس فکر نکن اون کارها بی فایده بوده !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
من دعا کنم برای چیزی که می دونم می خوام و التماس کنم برای داشتنش ، بعد راضی باشم به چیزی که نمی دونم چی بوده و ممکن بوده پیش بیاد و من اصلن نمی خواستم و می تونست خیلی چیزها رو تغییر بده ! حالا هم عذاب وجدان داشته باشم از این که چرا دارم این حرف ها رو می زنم :/
اگه بگن بیا به فلان مجلس روضه یا شادی فقط و فقط برای اون موجود ! اون وجود ! خیلی دلپذیرتر از اینه که بگن به این مجالس برو یا روزهای خاص رو محترم بدون برای این که واسطه بشن و به خواسته هات برسی .
دارم به یک اومانیست تبدیل می شم و حتا گرایش هایی از لیبرالیسم در بعضی از بخش های زندگیم می تونم حس کنم .
این تغییرات خوشایند نیست برام ! همه به واسطه های تجربه های تلخ فردیه !
شما قضاوت کنید از 20 سالگی یک چیز ثابت رو از وجود اصل بخواهی و تمام این هفت هشت سال شرایط جوری بشه که در مسیر عکس اون خواسته ت حرکت کنی!
خب لج کردی عزیزم ؟ بهت نمیاد آخه !
دوستم نداری ؟ اینم بهت نمیاد .یعنی میگن تو اینجوری نیستی خب !
چیه پس! من حرف زدن بلد نیستم ؟
به وجود بی اول و آخرت قسم خودمم موندم !
- ۹۵/۰۳/۰۲
- ۱۴۴ نمایش