پنجاهم
پنجشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۵، ۱۱:۱۹ ق.ظ
به نیمه ی راه که برسی به خودت بستگی داره که به راهی که اومدی و زمانی که گذشته فکر کنی یا به راهی که در پیش داری و ماجراهایی که انتظارت رو می کشن!
هیچ وقت نتونستم بپذیرم که فقط و فقط تو یه مسیر پیش برم! اصلن وقتی یه کاری ، حرفه ای ، هنری ، درسی برام دیگه اون حس رشد رو نداشته باشه نمی تونم ادامه ش بدم! چطور میشه آدم ها میچسبن به داشته هاشون؟ ترسناکه بدون اون چیزهایی که بهت اهدا شده یا به دستشون اوردی تو مسیر زندگی ادامه بدی اما تا وقتی با هر دو دست محکم اون هارو چسبیده باشی نمی تونی چیز دیگه ای رو لمس کنی! حس کنی! باور کنی! نمی گم خوبه! کلی کار نیمه تموم دارم از مدرک دانشگاه گرفته تا دوره های نصفه نیمه ی زبان و چند تا داستان بلند نیمه تمام که آدم هاش توی دنیای داستان همین جور یخ زده موندن و معلوم نیست تو دلشون چه لیچارهایی بارم می کنن!
اما وقتی حالم خوب نمیشه با یه لیسانس میخوام چی کارش کنم ؟ وقتی حالم خوب نمیشه با تافل و آیلتس و فلان گرفتن می خوام چی کارش کنم ؟ همیشه یه راهی برای پول در اوردن پیدا میشه حتما که نباید درس خوند و مدرک. داشت ها!؟
شاید خودخواهانه باشه اما عمیقا باور دارم که هرکاری رو بخوام می تونم انجام بدم! کافیه تصمیم بگیرم و براش برنامه ریزی کنم و بعد با همه ی وجودم شوق یاد گرفتن و شروع اون کار یا اون عمل رو حس کنم ! هر چند به سختی و با گذر زمان، اما به دستش میارم و انجامش میدم.
اما باید اعتراف کنم همیشه جرات نداشتم از کارهای نصفه و نیمه و دیوونه بازی هام برای آدم ها بگم! چون این جور وقت ها دیگه خودم نمیشم ، میرم تو قالب آدم های دور و برم و فکر نمی کنم که فلان کار رو تا جایی که حالم رو خوب کرده ادامه دادم ، فکر می کنم که یه کار نصفه و نیمه به بقیه کارهام اضافه شده!
این روزها خیلی دارم به این چیزهای فکر می کنم! اصلن همه ش تقصیر مهرماهه ! حس درس خوندن و دانشگاه و آرزوهای قدیمی برای دکتر و استاد شدن رو برای آدم زنده میکنه! اما همه چیز درس خوندن نیست که!
همین سه تار عزیزم .خودش یه دنیا زندگیه! نیست!؟
- ۹۵/۰۷/۰۱
- ۱۱۹ نمایش