پنجاه و سوم : رازِ الف
دوشنبه, ۲۶ مهر ۱۳۹۵، ۰۴:۲۳ ب.ظ
الف اولش هیچ کس نبود.یک حرف بود.آغاز حروف! بعد شد نشان قامت دوست! نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست .بعد تر شد معشوق من! هو الاول و الاخر ! الف شبیه هیچ کس نبود.الف شبیه معشوق من بود و هیچ کس نبود . الف را فقط من میشناختم و نمی شناختم! الف سوم شخصِ غایبِ همه ی نوشته ها و نانوشته هایم بود. الف همانی بود که کنار همه ی آهنگ ها و تصویرها و حس های خوب دنیا با من بود. من برای الف گریه کرده بودم.برای رسیدن به او جنگیده بودم بی آنکه بدانم و بداند. الف سایه نبود. وجود داشت. سایه ی چیزی نبود.خودش هزار سایه داشت و من همیشه توی سایه هایش گم میشدم از بس وسیع بود و بی نهایت.
حالا الف را میشناسم. حالا الف دیگر گنگ نیست. الف نفس می کشد! دیگر الف به وسعت دنیا نیست!حالا دنیا به وسعتِ الف شده است.دنیا خلاصه شده است در او و من غرق می شوم در چشم هایش،هر بار که نگاهم می کند!
- ۹۵/۰۷/۲۶
- ۱۴۷ نمایش