شصت و سوم
يكشنبه, ۳ بهمن ۱۳۹۵، ۰۴:۵۸ ب.ظ
گلشیری یه داستان داره ،پرنده فقط پرنده بود. درباره مردم شهری که درخت ها و طبیعت وحیوون ها رو بیرون میکنن و یه شهر تازه میسازن. اما چند وقت بعد یه قناری زرد پیدا میشه. مردم دوباره یاد قدیم میافتن که بارون بود ،درخت بود اما مامورا که میبینن مردم هوایی شدن،برای کشتن قناری مردم رو از دروازه ها بیرون میکنن و همه ی شهر رو سم میزنن که قناری بمیره. بعد دروازه هارو باز میکنن که ملت برگردن تو همون شهر آهنی. اما میبینن که هیچکی پشت دروازه ها نیست. همهی مردم رفتن.
شاید ما هم باید دروازه ی شهرمون رو ، دنیایی که ساختیم رو ، دنیایی که برامون ساختن رو ببندیم و بریم پی دنیایی که خودمون بسازیمش! همون جوری که خودمون میخوایم! یا لااقل اجازهی تغییرش رو داشته باشیم. همونجور که دلمون میخواد.
- ۹۵/۱۱/۰۳
- ۱۴۰ نمایش