بیست و چهارم
- ۲۴ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۰۸
- ۱۴۵ نمایش
فیزیک دان ها در تئوری جهان های موازی می گویند اگر آدمی زاد کاری انجام دهد که یکی از عواقب آن مرگ باشد ، حتا اگر جان سالم به در ببرد ، در یکی از جهان های موازی خواهد مرد .
به این فکر می کنم که چند بار در تنهایی در جهان های موازی مرده ام .
ا
دو روز تعطیل در پیش را باید با دوستی ، رفیقی ، آشنایی بزنم به کوه و بیابان . از آدمی ملول م و دیو و دد و کوه و بیابان م آرزوست .
آدم ها به تناسب زبان مادری شان پیر می شوند .
به چروک ها و خط های ریز دور لب های آدم ها دقت کرده اید ؟ بعید می دانم . اما مدت هاست حواسم به خط هایی ست که زدیک های چهل سالگی دور لب های ادم ها ظاهر می شود ، به تاسب این که در هر زبانی کدام آواها بیش تر استفاده می شوند و کدام حروف بیش تر تلفظ می شوند نوع خط هایی که دور لب ها ظار می شود متفاوت است .
ترک ها و فرانسوی ها خط هایی شبیه به هم دارند و بیش تر بالای لب هایشان خط می افتد . فارس زبان ها دو طرف لب هایشان به سمت پایین و عرب ها خط های افقی ریز دور لب هایشان دارند .
همین خط های ریز را به گوشه ی چشم ها هم می شود تعمیم داد .
ما به شیوه ی خود پیر می شویم . هر کس به مسلکی که برای زندگی اش انتخاب می کند . عشق / پول / شهوت / گرگ بودن / علم / احمق ماندن / ... . پیر شدن هر آدمی به دنیایی که روزهای ش در آن می گذرد بستگی دارد .
یه حس گنگی دارم . البته که گنگ بودن حس خوبی نیست . خسته شدم از بس سعی کردم با کنایه حرف بزنم . اصلن مدلم یه جوری شده که مستقیم نمی تونم حرف بزنم . همه ش بااشاره و کنایه . خسته شدم از این که آدم ها دور و برم یک جوری هستن که اگر باهاشون صریح حرف بزنم لبه ی تیز واقیت شرحه شرحه م می کنه . ترجیح می دم توی لفافه بفهمم که آدم ها اون چیزی نیستن که من تصورش دارم و حتا این که اون ها هم مستقیم نفهمن که من اونی نیستم که فکر می کنن .
دلم برای پدرم تنگ شده و بی اندازه دلم می خواست پیش هم بودیم و هیچ وقت دعوامون نمی شد که نهایتش پدرم مستاصل قسم بخوره که من رو دوست داره ولی من نمی خوام این رو بفهمم .
من باید کارکتر یک قصه می شدم .یا یک عروسک شیشه ای بس که فراری ام از باور واقعیت . باید همون پشت شیشه ی مغازه یا توی دکور اسباب بازی های یه دختر بچه خاک می خوردم و گرد واقعیتی که تو دنیای ادم ها وجود داره روی چشم های شیشه ایم می نشست تا باور کنم ، باور کنم که هیچ کاری نمیشه کرد .
همینه که هست .
هیچ می دونستید از این دخترایی مثل من از این که درباره عشق در لفافه باهاشون حرف بزنید بدشون میاد و فکر می کنن که شما ترسو یا بی عرضه هستید ؟ الان دیگه می دونید .