شکارچی کلمه ها

شکارچی کلمه ها

توی جاده های پیچ در پیچ کوهستانی که سفر کرده باشید حتمن اتفاق افتاده که توی یک پیچ یک هو جاده می پیچد و یا یک هو توی یک سراشیبی می افتید یا منظره ی اطراف تغییر میکند انگار که وارد جاده ی دیگری شده اید . زندگی هم همین طور است . یک روزها و ماه ها و سال هاو اتفاق هایی در زندگی هست که حکم همین پیچ ها را دارد .
بیست و هشت سالگی برای من یکی از همین پیچ ها ست .
پادکست شخصی من در تلگرام : رادیو موج سرگردان
Telegram.me/radiomojesargardan

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «passion» ثبت شده است

[ فصل سه / قسمت سه / سریال شرلوک هلمز ]  ( Spoil Alert ) 

شرلوک هلمز به جان واتسون می گه تو انتخاب کردی ، میگه تو به یک مدل خاصی از زندگی عادت کردی  ، تو به صورت غیرعادی وارد یک ماجراهایی شدی در عین این که داشتی از اون ها فرار می کردی ، پس خیلی ساده ش رو من بگم همه چیزت به همه چیزت میاد !
مدت ها پیش یکی از دوستان م که من رو نمی شناسه و فقط نوشته هام رو می خونه بهم گفت : " هانیه شاید این اتفاق ها یه چیز ناخودآگاهه ! تو بدون این که بدونی داری آدم های بلاتکلیف و غمگین و حتا ضعیف رو به خودت جذب می کنی ! این شاید خیلی ناخودآگاه برای این باشه که همیشه دلت می خواد جایی که هستی بهترین و کامل ترین باشی یا برای این باشه که یه حسی توی ناخودآگاهت مدام وادارت می کنه که برای آدم ا دل بسوزونی و فکر کنی می تونی کمکشون کنی ، بزرگشون کنی ، راه نشونشون بدی اما تو باید به این باور برسی که این جوری نیست! هرکسی مسئول زندگی خودشه ! اون موقع چندوقتی به حرفش فکر کردم اما دلیل منطقی ای برای حرفش پیدا نکردم ، امروز که این قسمت از این سریال رو دیدم و شرلوک این حرف رو به واتسون زد دوباره یادم اومد ! حتمن یه چیزی هست ! 

واقعن این همه شلوغ بودن زندگی م و رو به رو شدن با آدم هایی که به جای آروم کردن فقط آشوب رو بیش تر کردن هیچ جوری توجیه نمیشه ! 
بارها و بارها شده که از دیگران شنیدم که دردسر و آشفته گی همه جا انتظارم رو می کشه انگار ! یا خودمم که دنبالش می رم ! 
این بده ! خیلی بد ! 

منِ بیرونی ام یه چیزی می خواد و منِ  درونم کار دیگه ای می کنه ! این منصفانه نیست ! ناخودآگاهم داره قوی تر از خودآگاهم عمل می کنه انگار ! 
فقط می دونم منصفانه نیست ! برای حجم مهربانی و دوست داشتن و توجه عظیمی که در درون م نسبت به آدم ها حس می کنم ، این همه سختی و زمختی منصفانه نیست !
اگر بخوام خودم رو توی یه خط توصیف کنم : من به آدم ها اهمیت می دم بیش تر از اونی که فکرش رو بکنن اما نه از اون راهی که انتظار دارن . 

شاید هم حجم تجربه های وحشتناکی که داشتم اوضاع رو این طور نشون میده ! تحربه هایی که هیچ وقت تصمیمی براشون نداشتم و پیش اومدن ! به دردناک ترین شکل ممکن بی ذره ای لذت و آرامش ! دوست داشته شدن هایی که فقط رنج م دادن و دوست داشتن هایی که فقط اندوه برام داشتن ! لزومن رابطه ی عاشقانه رو نمی م حتا روابط خانوادگی ساده ! 

  • هانیه علیزاده