پنجاه و سوم : رازِ الف
۲۶
مهر
الف اولش هیچ کس نبود.یک حرف بود.آغاز حروف! بعد شد نشان قامت دوست! نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست .بعد تر شد معشوق من! هو الاول و الاخر ! الف شبیه هیچ کس نبود.الف شبیه معشوق من بود و هیچ کس نبود . الف را فقط من میشناختم و نمی شناختم! الف سوم شخصِ غایبِ همه ی نوشته ها و نانوشته هایم بود. الف همانی بود که کنار همه ی آهنگ ها و تصویرها و حس های خوب دنیا با من بود. من برای الف گریه کرده بودم.برای رسیدن به او جنگیده بودم بی آنکه بدانم و بداند. الف سایه نبود. وجود داشت. سایه ی چیزی نبود.خودش هزار سایه داشت و من همیشه توی سایه هایش گم میشدم از بس وسیع بود و بی نهایت.
حالا الف را میشناسم. حالا الف دیگر گنگ نیست. الف نفس می کشد! دیگر الف به وسعت دنیا نیست!حالا دنیا به وسعتِ الف شده است.دنیا خلاصه شده است در او و من غرق می شوم در چشم هایش،هر بار که نگاهم می کند!
- ۰ نظر
- ۲۶ مهر ۹۵ ، ۱۶:۲۳
- ۱۴۷ نمایش