شکارچی کلمه ها

شکارچی کلمه ها

توی جاده های پیچ در پیچ کوهستانی که سفر کرده باشید حتمن اتفاق افتاده که توی یک پیچ یک هو جاده می پیچد و یا یک هو توی یک سراشیبی می افتید یا منظره ی اطراف تغییر میکند انگار که وارد جاده ی دیگری شده اید . زندگی هم همین طور است . یک روزها و ماه ها و سال هاو اتفاق هایی در زندگی هست که حکم همین پیچ ها را دارد .
بیست و هشت سالگی برای من یکی از همین پیچ ها ست .
پادکست شخصی من در تلگرام : رادیو موج سرگردان
Telegram.me/radiomojesargardan

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

هفتاد و دوم

۱۰
اسفند
توی یکی از همین سریال هایی که می خواهند هرچی خوشگل و جینگل مستون توی دنیا هست را بازیگر کنند نشان میداد که برق همه ی دنیا قطع شده و آدم ها برگشته اند به سبک زندگی اجدادشان. نه راه ارتباطی ای هست نه صنعتی نه کاری. نه ایمیلی ارسال می شود و نه گوشی ای شارژ دارد که عکس بگیرد و بفرستد برای شبکه های ماهواره ای و بگوید خاک بر سر این دولت مردها و دولت زن ها که ما را بدبخت کرده اند و کو خان و سپه سالار که بزند توی سرمان و ما نفهمیم و برای فرزند و نوادگان و نبیره و ندیده ش آرزوی سلامتی کنیم. 
القصه چیزی اگر مانده بود همان کتاب بود و عکس هایی که چاپ شده بودند و نامه هایی که نوشته شده بود. یعنی الباقی همه باد هوا! رفت که رفت. بی هیچ ردی! 

می گوید با چشم هایت عکس بگیر. می گوید حرف هایت را همان لحظه که توی سرت دور دور می زنند که بروند توی کلمه ها و تغییر شکل بدهند و بیرون بریزند بزن. فکر کن امروز آخرین روز است.

از عشق می ترسید و گفت 
از عشق می ترسید و رفت 
  • هانیه علیزاده

هفتاد و یکم

۰۹
بهمن
باید کاری کنم 
شروع دوباره ی رادیو موج سرگردان 
شماره ی یک : بی هیچ بهانه ای
  • هانیه علیزاده

هفتادم

۲۳
دی


صبح هنگام زنی بودم پشیمان از همه ی کرده هایش!مضطرب و غمگین به خاطر چیزهایی که از آن ها گذشته است.
ظهر هنگام گمشده در سکوتی بی نهایت در آغوشی گرم. 

عصر چشم هایم از قرمزی آفتاب توی افق های دور پر از اشک و شب هنگام زنی شدم که قرار بود فردا صبح آفتاب را از دل سیاهی شب بیرون بکشد. 


  • هانیه علیزاده

کلمه ها پرواز کرده اند و من دام خالی بر دوش توی کوه ها آوازی بی کلام می خوانم . 

تا کی شود و کلمه ها به هوس سفیدی کاغذها در دام بیافتند. 

  • هانیه علیزاده

شصت و هشتم

۲۵
ارديبهشت

می نویسم و پاک می کنم! شک دارم به کلمات ، به این که بتوانند حرف بزنند، حرفی را که میخواهم بزنند. می نویسم و پاک می کنم! شک دارم به خودم که همان چیزی را بگویم که میخواهم. همان چیزی را بگویم که توی سرم هست و نترس. نترسم از هجوم حقیقت! 

ما نیم توانیم در آینده زندگی کنیم چون این گذشته است که تکه های ما را در خوش اسیر کرده است. آدم چطور می تواند بی تکه های خودش زندگی کند؟ کشیدن تصویری تازه سخت تر است یا زندگی در تابلویی که پر است از تکه های وجودمان؟ 

تنبلی ! کاهلی! اسمش را چه می شود گذاشت؟ این بی میلی به جلو رفتن از کجاست؟ مگر نه این که آدمی زاد حریص است.حریص به انچه لمس کرده یا حریص به انچه درکی از ان ندارد ؟ ما از اینده چه می دانیم؟

  • هانیه علیزاده

شصت و هفتم

۲۹
بهمن

با هم زندگی می کنیم ، اما با ساک های بسته !

حمید تسلیمی


پ.ن : هیچ

  • هانیه علیزاده

شصت و ششم

۲۲
بهمن

این روزها سرمان شلوغ است، به جای تمام روزهایی که با هم نبوده ایم هم زندگی می کنیم. 


پ.ن : این شصت و ششمین پست وبلاگ است و من به اندازه ی تمام *ش* های عاشقانه و  دلبرانه ای که ژاله صادقی در شعرخوانی هایش گفته و به اندازه ی تمام آن هایی که تلاش کرده اند مثل او *ش* را عاشقانه و دلبرانه ادا کنند، دوستت دارم. 

  • هانیه علیزاده

شصت و پنجم

۲۲
بهمن

چند بار شده موضوعی را خواسته باشید برای کسی توضیح دهید و دیده باشید که نه! این طوری نمی شود، بگذار یک جور دیگر توضیح بدهم! بعد خودتان هم فهمیده اید توی این ، یک جور دیگر ، بگویم ها ، یکی چیزهایی را ناخواسته تغییر داده اید تا نتیجه مطلوب را بگیرید. هیچ فکر کرده اید با انتقال نادرست یک مطلب ، هرچند آن مطلب را درست گفته باشید چه اتفاقی را رقم می زنید ؟ ادم ها وقتی به مشکل بر بخورند و بخواهند برای خودشان چیزی را تحلیل کنند آن را از طریقی که فهمیده اند تحلیل می کنند. یعنی از همان زاویه ای که به آن ها تفهیم شده است. حالا اگر آن زاویه دید تفهیم کردن اشتباه باشد چه بسا در همان مساله ای که درستی اش را پذیرفته اند به نتیجه ی دیگری برسند و آن را  نقض کنند! 
مثال: برای انتقال مفهوم حجاب گفته می شود حجاب برای حفاظت از دخترهاست.مثل پوست گردو برای گردو! مثل شیشه ی چراغ نفتی برای شعله کوچکِ آن وسط! بعد وقتی یک بار دوبار کسی حجاب را آن طور که باید رعایت نکرد و دید نه ! کسی هم مزاحمش نمی شود! اصلن توی همین مملکت خارج کسی برایش اهمیتی ندارد که این حجابی که تو گرفته ای برای حفاظت تو از خودت است! مثل پوست گردو برای گردو! یا اصلن توی مملکت خودمان ، وقتی دید حجاب دارد و باز هم همه ی آن چیزهایی که نباید برایش اتفاق می افتد این موقع است که آدم شروع می کند به تحلیل! 
1 - حجاب برای حفاظت من است در برابر دیگرانی که غریبه اند
2  - غریبه ها اهمیتی نمی دهند که من حجاب دارم یا نه! ان ها کار خودشان را می کنند 
3- من برای حفاظت از خودم کارهای تاثیرگذارتری می توانم انجام دهم 
4 - اصلن حجاب معنی ندارد!
زاویه ی دید در تفهیم مسایل مهم است. به همان اندازه که تفهیم مساله مهم است.
السلام علیکم و رحمه الله و برکاته

  • هانیه علیزاده

شصت و چهارم

۱۸
بهمن
حذف به علت بی سر و تهی!
  • هانیه علیزاده

شصت و سوم

۰۳
بهمن

گلشیری یه داستان داره ،پرنده فقط پرنده بود. درباره مردم شهری که درخت ها و طبیعت وحیوون ها رو بیرون می‌کنن و یه شهر تازه می‌سازن‌. اما چند وقت بعد یه قناری زرد پیدا میشه. مردم دوباره یاد قدیم می‌افتن که بارون بود ،درخت بود اما مامورا که میبینن مردم هوایی شدن،برای کشتن قناری مردم رو از دروازه ها بیرون می‌کنن و همه ی شهر رو سم میزنن که قناری بمیره. بعد دروازه هارو باز میکنن که ملت برگردن تو همون شهر آهنی. اما می‌بینن که هیچ‌کی پشت دروازه ها نیست. همه‌ی مردم رفتن. 

شاید ما هم باید دروازه ی شهرمون رو ، دنیایی که ساختیم رو ، دنیایی که برامون ساختن رو ببندیم و بریم پی دنیایی که خودمون بسازیمش! همون جوری که خودمون می‌خوایم! یا لااقل اجازه‌ی تغییرش رو داشته باشیم. همون‌جور که دلمون می‌خواد.

  • هانیه علیزاده