شکارچی کلمه ها

شکارچی کلمه ها

توی جاده های پیچ در پیچ کوهستانی که سفر کرده باشید حتمن اتفاق افتاده که توی یک پیچ یک هو جاده می پیچد و یا یک هو توی یک سراشیبی می افتید یا منظره ی اطراف تغییر میکند انگار که وارد جاده ی دیگری شده اید . زندگی هم همین طور است . یک روزها و ماه ها و سال هاو اتفاق هایی در زندگی هست که حکم همین پیچ ها را دارد .
بیست و هشت سالگی برای من یکی از همین پیچ ها ست .
پادکست شخصی من در تلگرام : رادیو موج سرگردان
Telegram.me/radiomojesargardan

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
من چه دانم ؟! واقعن ! 
مولانا 
...

مرا گویی اگر کشته خدایی

چه داری از خدایی من چه دانم

مرا گویی چه می جویی دگر تو

ورای روشنایی من چه دانم

مرا گویی تو را با این قفس چیست

اگر مرغ هوایی من چه دانم

مرا راه صوابی بود گم شد

ار آن ترک ختایی من چه دانم

بلا را از خوشی نشناسم ایرا

به غایت خوش بلایی من چه دانم

شبی بربود ناگه شمس تبریز

ز من یکتا دو تایی من چه دانم

  • هانیه علیزاده

چهل و یکم

۲۸
تیر

حامی ! 

از اون کلمه ها که تو ذهن هرکسی ممکنه یه مفهوم داشته باشه ! 

داشتن حامی کسی که آدم بدونه وقتی گیر می کنه یکی هست که بتونه بره سراغش یا بخواد به دادش برسه می تونه یه حس خوب باشه ولی نبودنش حتمن یه حس کوفته ! 


این که بدونی دقیقه نود یه کاری گیر افتادی به هرکی زنگ بزنی یا از هرکی کمک بخوای اتفاقی نمیافته خیلی بده ! این که گوشی رو بر می داری و میخوای زنگ بزنی بعد یه کم فکر می کنی میگی به جهنم ! هر چی میخواد بشه بشه ، زنگ بزنم که فلانی و فلانی نیان به کمکم تازه حرص اونم بخورم ؟ 


فقط یه بار ، فقط یه بار این حس خوب رو لمس کردم ! یه تصادف الکی ولی زنگ زدم به همکارم گفتم دیر میرسم یه همچین اتفاقی افتاده ! واقعن مثل سوپرمن چنان ظاهر شد و همه چیز رو حل کرد و چنان از من دفاع کرد که تمام مدت مثل شخصیت های انیمه ها اشک توی چشمام موج میزد از خوشحالی ! از اون حس خوب که خودت تنهایی مجبور نیستی همه کارارو انجام بدی! کسی به تو نمی گه همه ش تقصیر توعه ! 

اصلن همین که یکی باش به ادم بگه تو مجبور نیستی همه کارهارو خودت انجام بدی همین خودش یه خوشبختیه ! 


غر میزنم ؟ 

دوست دارم  . وبلاگ خودمه . دلم میخواد .

  • هانیه علیزاده

چهلم

۲۴
خرداد
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۴ خرداد ۹۵ ، ۱۴:۵۵
  • ۱۰۹ نمایش
  • هانیه علیزاده

سی و نهم

۲۱
خرداد

عمه شدم و الان صدای گریه های مَهدی که شبیه ماهی کوچولوهای تو آکواریومه داره میاد ! 

  • هانیه علیزاده

سی و هشتم

۱۸
خرداد

آقای م.و یکی از همکارهای قدیمی من است .چهار پنج سالی از من بزرگ تر است و به شدت شلخته و چِرک! آقای م.و خنده های عجیبی دارد ، از راه خیلی دور برای کار می آید ، نه که کار پیدا نکرده باشد اما خب تخصصش کنار ما به درد می خورد! آقای م.و عقاید عجیبی درباره ی خدا دارد.به تناسخ معتقد است و مدت هاست دوره های هیپنوتیزم و این چیزها می گذراند. من اولین کسی خواهم بود که او هیپنوتیزم خواهد کرد . آقای م.و هفته ی پیش حرفی زد که مثل شخصیت های کارتونی که یک زنگ بزرگ درست کنار گوششان نواخته میشود ، همه ی زندگی من مرتعش شد !
او گفت ما خودمان انتخاب کرده ایم کجا متولد شویم .  گفت ما مثل ذرات انرژی در جهان در حرکتیم! آن وقت ها آنقدر می دانیم که همه چیز را میفهمیم !! بعد خودمان انتخاب می کنیم که پدر و مادرمان چه کسانی باشند ! ؟ کجای دنیا از حالت انرژی خارج شویم و تبدیل به ماده بشویم !

اگر این طور باشد پس این همه تلاش برای تغییر وضعیت چیست ؟ اگر من خودم انتخاب کرده ام اینجا باشم این همه میل برای اینجا نبودن چیست؟ یعنی از انتخابم پشیمان شده ام ؟ یعنی حتا وقتی ذره ی انرژی بوده ام شعور درست و حسابی نداشته ام ؟
آقای م.و عقاید عجیب دیگری هم دارد که اگر بخواهم قبولشان کنم مثل یکی از فیلم هایی که دیده ام رها می کنم و می روم توی جنگل و بیابان زندگی می کنم تا وقتی که دوباره تبدیل به انرژی شوم ! 
حالا می فهمم چرا او این همه چِرک و نا مرتب است چون او هم پذیرفته که وقتی انرژی بوده هم شعور درست و حسابی نداشته که اینجا و اینطوری به دنیا آمده است . برای همین به ماده اهمیتی نمی دهد !

  • هانیه علیزاده

آدم انتظار نداره یه اتفاق هیجان انگیز تا این اندازه مضحک پیش بره ! این که از ناکجا آباد خودت رو بکشی بالا و بین همه ی آدم های دور و برت با ان همه ادعا رو حساب هرچی ، حالا هرچی !  عکست بخوره رو نشریه ای که میخوندیش و همه ی اون ادم های دور و برت میشناسنش ! اتفاقی نیست که خیلی تکرار بشه و خب برای همه پیش بیاد ! اما خب برای من پیش اومد !
ولی اصلن خوش نگذشت بهم ! از رفتار سرد اون خانم یخی! مصاحبه کننده ! گرفته تا عکسی که گرفتم و دوستش ندارم .
اصلن نمی دونم چرا این جوری شدم ! یعنی این جوری هستم ! خوشحال نیستم! راضیم نمیکنه ! یعنی از بازخوردهایی که میگیرم باید خیلی خوشحال باشم ...دوستام البته اونا که میدونن خیلی واکنش های اغراق شده ای نشون میدن و خوشحالن اما خودم ...:/
خب واقعن چی این بیرون هست که من در درونم ، بدون این که بدونم ، بهش کشش دارم و نمی تونم پیداش کنم !!!!
خب پس به عبارتی یکشنبه شانزدهم خرداد 1395 من اولین مصاحبه ی رسمی زندگیم رو با هفته نامه ی همشهری جوان به عنوان جوان ایرانی موفق!!! و اولین مدیر تولید خانم در ایران انجام دادم !
ثبت شود برای فرزندانم که ...که چه بشود ؟ نمیدانم !


  • هانیه علیزاده

هی روضه رفتم گفتن حاجت داری بگو ، واسه شادی و جشن رفتم گفتن خواسته هات رو بگو ، زیر آسمون دعا خوندم ، نصفه شب بیدار شدم و زل زدم به تاریکی و با همون وجودی که همه چیز بهش میرسه حرف زدم و التماس کردم اما روال همونجوری پیش رفت که باید می رفت . به این جا هم که رسیدم گفتن که ممکن بود یه اتفاق هایی بیافته که خودت خبر نداری و اوضاع خیلی فرق داشته باشه با اینی که هست پس فکر نکن اون کارها بی فایده بوده !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
من دعا کنم برای چیزی که می دونم می خوام و التماس کنم برای داشتنش ، بعد راضی باشم به چیزی که نمی دونم چی بوده و ممکن بوده پیش بیاد و من اصلن نمی خواستم و می تونست خیلی چیزها رو تغییر بده ! حالا هم عذاب وجدان داشته باشم از این که چرا دارم این حرف ها رو می زنم :/
اگه بگن بیا به فلان مجلس روضه یا شادی فقط و فقط برای اون موجود ! اون وجود ! خیلی دلپذیرتر از اینه که بگن به این مجالس برو یا روزهای خاص رو محترم بدون برای این که واسطه بشن و به خواسته هات برسی . 
دارم به یک اومانیست تبدیل می شم و حتا گرایش هایی از لیبرالیسم در بعضی از بخش های زندگیم می تونم حس کنم  .  
این تغییرات خوشایند نیست برام ! همه به واسطه های تجربه های تلخ فردیه ! 
شما قضاوت کنید از 20 سالگی یک چیز ثابت رو از وجود اصل بخواهی و تمام این هفت هشت سال شرایط جوری بشه که در مسیر عکس اون خواسته ت حرکت کنی! 
خب لج کردی عزیزم ؟ بهت نمیاد آخه ! 
دوستم نداری ؟ اینم بهت نمیاد .یعنی میگن تو اینجوری نیستی خب ! 
چیه پس! من حرف زدن بلد نیستم  ؟ 
به وجود بی اول و آخرت قسم خودمم موندم ! 

  • هانیه علیزاده

سی و پنج

۲۵
ارديبهشت

اگه می تونستم پری باشم ؛ دوست داشتم پری جنگل باشم . توی تنه ی درخت ها زندگی کنم و با پرنده ها آواز بخونم  .  روی بلند ترین درخت جنگل بشینم و بارون رو زودتر از این که به صورت کسی بخوره لمس کنم  . بعد شب ها موهام رو توی باد رها کنم و به صدای جاری شدن رودخونه توی سکوت جنگل گوش بدم. پریِ  جنگل . 

اون موقع اگه پری بودم از هیچی نمی ترسیدم اما الان آدمیزادم واز همه چیز می ترسم. حتا از یه جای خالی که معلوم نیست تا کی خالی می مونه! 


دارم برای مستند بعدی یه کارایی می کنم . نمایشگاه کتاب تهران ! 

رادیو هم که کج دار و مریز پیش میره . 

این مرداد که بیاد بیش تر به سی سالگی م نزدیک می شم . 


من هیچ وقت نمی تونم پری باشم  چون عنصرم آتشه ! پری ها از آتش نیستن ! پری آتش نداریم .اونی که وجود از آتش باشه شیطانه یا جن ! اما من شبیه هیچ کدوم این ها هم نیستم . 

آدمی زادم با کلی رویاهای دور و حفره های کوچیک اما بی شمارِ اندوه و دلسردی .

  • هانیه علیزاده

من هیچ وقت آدم شیک پوشی نبوده ام . همیشه سعی کرده ام که لباس های خوبی انتخاب کنم به شرطی که در آن ها احساس راحتی کنم  . یاد نداره به خاطر پوشیدن یک لباس خودم را به مشقت انداخته باشم . 
اصل اصلش آدم شیک پوش و خوب پوش با هم فرق دارند . شیک پوش ها از همان هایی هستند که لباس هایشان از تمیزی و نویی بوی بوتیک ها را می دهد و آدم دوست دارد اصلن آن ها راه بروند و بشیند نگاهشان کند . شیک پوش ها در چند ثانیه ممکن است تبدیل به کراش شوند و در واقع first impression خوبی دارند .

 راست راستش من همیشه از ته دل دوست داشتم یک شیک پوش به تمام معنا باشم اما شیک پوش بودن به مدل شخصیتی من نمی خورد . (می دانم خیلی متضاد به نظر می آید ، این که چیزی را دوست داشته باشم اما به مدل شخصیتی من نخورد.) 
من همیشه در حال جنب و جوش هستم و آنقدر در محیط و فضا و آدم ای اطراف ریزبین می شوم و غرق می شوم که نمی توانم مدام حواسم را بدهم به لباس هایم  .  

با همه ی این ها به شیک پوش ها حسودی می کنم و بسیار تحت تاثیرشان هستم .  
خلاصه که همین چند روز پیش تر یکی از دوستانم دوباره به من یاداوری کرد که توی جمعی که بودیم تو اصلن شیک نبودی و خب من با همه ی منم منم هایم !!! دَمَغ شدم . آن لحظه خندیدم اما واقعن حالم گرفته شد .خب من با این همه ناآرامی چطور می توانم شیک پوش باشم ؟ القصه که کلی پول از کارتم خالی شد برای این که یک ساعت شیک بگیرم که با القای حس غیر شیک بودن م مقابله کرده باشم  . به همین سادگی! حالا من کی آن ساعت را به دستم خواهم بست خدا می داند !!! اما خب  داشتم خفه می شدم از آن حس ! من هم می توانم شیک باشم اما باید آدم دیگری شوم ! 

نباید هرجا که خسته شدم بشینم روی زمین ! نباید بستنی را هرطور دلم خواست بخورم . نباید بخندم ! باید کلی وقت صرف انتخاب لباس کنم. هر دو هفته یک بار سری به آرایشگاه بزنم  و همیشه دستمال کاغذی داشته باشم و دست هایم را مدام بشویم ، یک آینه ی کوچک توی کیفم داشته باشم برای چک کردن آرایش صورتم و کلی وسایل sparky  داشته باشم و  هزار تا کار دیگر ...از طرفی هم غیر شیک شناخته شدنم را دوست ندارم . 
پووووووف ! مثل تمام مسایل زندگی ام تکلیفم با این یکی هم روشن نیست ! 

  • هانیه علیزاده

سی و سوم

۰۹
ارديبهشت

توی چند روز گذشته برای کلاس مستندی که تا حدی اجباری توش شرکت کردم و باید یه کار تحویل میدادم ، یه مستند ضبط کردم . کار کپی هست اما خب همه جای دنیا شبیه ش انجام شده . هر شهری برای خودش. در واقع یک مستند کوتاه محسوب میشه  ! 
اما میل عجیبی به ادامه ی این راه دارم . خیلی چیزها بود که توی این دو روز یاد گرفتم ، نباید از چیزی ترسید با همه ی خامی و بی تجربگی اگه اون چیزی که می خوای انجامش بدی دغدغه ت باشه حتمن به نتیجه میرسه . حالا توی مراحل تدوینه  و خب حتمن زمان میبره .

شایدم یه فیلم کوتاه ساختم ! برای نمایشگاه تهران هم مدارک رو فرستادیم که مجوز تصویربرداری بگیرم. از حالا تقریبن پنج روز وقت دارم که به تمام ایده هایی که دارم و میشه توی نمایشگاه عملیشون کرد فکر کنم .
(یه جوری اتفاقات رو می نویسم که این جا انگار دفتر خاطراتمه ! شاید هم هست ، چون گوکل پلاس من رو بدعادت کرده و همه چیز رو اونجا مینویسم) 
خلاصه که کارای عجیب و غریب دارم انجام می دم که فکرش رو هم نمی کردم ، امیدوارم سرِ ایده به  جمع بندی برسم و بتونم تصویرهای خوبی بگیرم . 
باید فکر کنم  . 
شاید فردا برم کاشان  / یه روزه / گشت و گذار !  شرحش رو قطعن خواهم نوشت .


 



  • هانیه علیزاده