شکارچی کلمه ها

شکارچی کلمه ها

توی جاده های پیچ در پیچ کوهستانی که سفر کرده باشید حتمن اتفاق افتاده که توی یک پیچ یک هو جاده می پیچد و یا یک هو توی یک سراشیبی می افتید یا منظره ی اطراف تغییر میکند انگار که وارد جاده ی دیگری شده اید . زندگی هم همین طور است . یک روزها و ماه ها و سال هاو اتفاق هایی در زندگی هست که حکم همین پیچ ها را دارد .
بیست و هشت سالگی برای من یکی از همین پیچ ها ست .
پادکست شخصی من در تلگرام : رادیو موج سرگردان
Telegram.me/radiomojesargardan

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

هشتادوهشتم - دنیای موازی یا ایده آل های من ؟

پنجشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۷، ۰۴:۰۶ ب.ظ


اصل اصلش می خواستم فیزیک بخوانم که از دنیای موازی سر در بیاورم. فیزیک برای من همان فلسفه است که همه جواب سوال ها و مجهولات و تعریف های ناشناخته را در آن پیدا می کنند. وقتی فهمیدم نه یک دنیا بلکه بعضی نظریه ها از یازده دنیای موازی در کنار دنیای ما حرف میزنند یک ضرب‌در دوازده بار ذوق کردم. من در یازده دنیای دیگر چه شکلی بودم؟ چه کار می کردم؟ شروع کردم به فکر کردن به همه ی پدر مادرهای خیالی ای که من را به دنیا می آورند. یک بار لیستی گرفتم از همه ی کارهایی که ممکن بود انجام دهم اما به دنبالشان نرفتم. چون همان نظریه های فیزیکی می گویند که وقتی مثلا سر دوراهی قرار می گیری و فقط یکی از آن راه ها را انتخاب می کنی، آن احتمال دوم، آن مسیر دوم در دنیای دیگری جریان پیدا میکند و اتفاق می افتد. یعنی یکی از آن یازده تا، وقتی بین ریاضی و هنر سراغ ریاضی رفتم، او به سراغ هنر رفت. وقتی با همه ی وجودم به نواختن ساز فکر میکردم ولی انجامش ندادم یکی از آن یازده تا سه تار دست گرفت و نت ها را لمس کرد. روی فیس بوک دختری را می شناختم که در آلمان زندگی می کرد، فیزیک می خواند. چاق بود با موهای فرفری. او یکی از یازده تای من بود. اصلا برای همین بود که من ته دلم دوست داشتم چاق باشم و دکمه های مانتوم از زور چاقی از هم باز بشوند. در یکی از همان دنیاها من فاطمه ام. دوست دوران دانشگاهم که از همان روز اول که دیدمش فکر کردم خودِ من است فقط کمی خوشگل تر، کمی با عرضه تر و کمی عاشق تر. هر چند وقت یک بار به خودم فکر می کنم. وقتی با موهایم کلنجار می روم تا یک جور خیلی طبیعی مرتب و لخت و براق باشند به خودم فکر می کنم ، به خودم با موهای فرفری. وقتی خسته ام و حوصله ی هیچ کاری را ندارم ، به خودم فکر می کنم با چهارتا پسرم که از سروکول هم بالا می روند و من فکر می کنم که امشب برایشان کدام قصه را تعریف کنم. وقتی سرشارم از خوشی به خودی فکر می کنم که خیلی قبل تر به خاطر دو دو تا چهارتا ، رفتن را انتخاب کرده و حالا پای لب تاب نشسته است و تنهایی فیلم تکراری نگاه می کند. یک وقت هایی هم انگار دوازده تایی جمع می شویم یک جا و زل میزنیم به خودمان. به چشم های آبی و سبز و قهوه ای و عسلی و سیاهمان. به موهای کوتاه و بلند و صاف و حالت دار و بی حالت و در هم پیچیده مان. اما وقتی از جلوی آینه که بلند می شویم هرکسی می رود سراغ دنیای خودش و هرکداممان فکر می کنیم که حتما یک راهی هست که بتوانیم هر یازده تا دنیای دیگر را هم زندگی کنیم.
پ.ن: شاید هر بار که کار تازه ای شروع می کنم یا مسیر حرکت م را تغییر می دهم در واقع دریچه ی تازه ای از یکی از همین دنیاها را باز می کنم. 

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۷/۱۱/۱۸
  • ۱۲۸ نمایش
  • هانیه علیزاده

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی