شکارچی کلمه ها

شکارچی کلمه ها

توی جاده های پیچ در پیچ کوهستانی که سفر کرده باشید حتمن اتفاق افتاده که توی یک پیچ یک هو جاده می پیچد و یا یک هو توی یک سراشیبی می افتید یا منظره ی اطراف تغییر میکند انگار که وارد جاده ی دیگری شده اید . زندگی هم همین طور است . یک روزها و ماه ها و سال هاو اتفاق هایی در زندگی هست که حکم همین پیچ ها را دارد .
بیست و هشت سالگی برای من یکی از همین پیچ ها ست .
پادکست شخصی من در تلگرام : رادیو موج سرگردان
Telegram.me/radiomojesargardan

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۷ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

هیچُم

۲۶
مرداد

#لسان_الغیب

دانی که چنگ و عود چه تقریر می‌کنند

پنهان خورید باده که تعزیر می‌کنند

ناموس عشق و رونق عشاق می‌برند

عیب جوان و سرزنش پیر می‌کنند

...

ما از برون در شده مغرور صد فریب

تا خود درون پرده چه تدبیر می‌کنند

...

قومی به جد و جهد نهادند وصل دوست

قومی دگر حواله به تقدیر می‌کنند

فی الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر

کاین کارخانه‌ایست که تغییر می‌کنند

می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب

چون نیک بنگری همه تزویر می‌کنند

  • هانیه علیزاده

چهل و هشتم

۲۴
مرداد

- خب چی کار کنیم ؟

# بیا کاری نکنیم ،این‌جوری مطمئن تره!


#درانتظار_گودو

  • هانیه علیزاده

چهل و هفتم

۲۳
مرداد

تو یه دنیای موازی یکی از هانیه ها! دست به سینه وایساده و زل زده به من تو همین دنیایی که هستم و دارم می نویسم. به نظر میاد با خودش میگه با کی شدیم یازده تا دنیای موازی!


  • هانیه علیزاده

چهل و ششم

۱۵
مرداد

به همین باد خنک دنیا وفا نداره ! اگه نه من برای هر بار نشون دادن عکس بچگی هام به بقیه مجبور نبودم 45 بار قسم بخورم که بابا خودمم ، بعد یه نگاه سردی تو چشام داشته باشن ملت و بگن چرا اینجوری شدی پس؟ 

اصلن از همین جا میشه فهمید فقط دنیا اومدیم پنج شش ماه اول اسباب حَظِ بصری ملت رو فراهم کنیم از اون به بعدش رو برنامه نداشتن خب لابد، مگه مامان باباها از فردای بچه خبر دارن  ؟ اگه خبر داشتن که دنیاش نمی اوردن ! 

اگر فرایند تکامل روح آدم ها هم مثل قیافه شون باشه که واقعن جالب میشه ! مثلن روح آدم به بلوغ برسه بعد خدا میدونه کدوم تیکه از افکارش نقش دماغ رو داشته باشن توی دوره ی بلوغ که باد می کنه و کل صورت رو (فکر) فتح می کنه ! کل تفکرات آدم ها که جوش می زنه این هوا ! بعد لابد اگه آدم قرار بوده روحش بالی هم داشته باشه تو همون دوره بلوغ روحی کرک و پرش میریزه بس که فکر می کنه و مغزش تلاش می کنه به یه سمتی متمایل بشه ! این گه بعد از دوره ی گذار چی از روح آدم باقی می مونه ! یا این که تا چندوقت روح آدم با اون سیبیل مسخره ی پشت لب یا ابروهای به هم پیوسته ی دخترونه و صورت پر مو سر می کنه واقعن وحشتناکه ! 
می دونی چند سال طول میکشه تا یه لوسیون یا هر چیز دیگه ای پیدا کنی تا پوستت باهاش سازگاری داشته باشه ؟ برای روح که محصور تو زمان و مکان نیست ممکنه چه اتفاقی بیافته ؟ چند بازه ی روحی و روانی طول میکشه تا آدم بتونه روحش رو صاف و بدون جوش و موهای اضافی کنه و وقتی تو اینه بهش نگاه کنه یه لبخند کوچولو بزنه  ؟ اصلن چندتا حوضچه هست که میشه آدم روحش رو تو اونها بشوره! ! 
دین  ؟ عشق ؟ اندوه ؟ ایمان ؟

  • هانیه علیزاده

اصلن برای همین تیتر ساده این پست رو همین جور ناگفته رها می کنم ! 

پناه-گاه-های گمشده 

  • هانیه علیزاده

چهل و سوم

۰۹
مرداد

اونجاهای زندگی که باید برای خودت یه کارایی انجام بدی خوبه ! هرکاری بتونی انجام میدی حس می کنی، تصمیم می‌گیری اگرم چیزی خراب بشه خودتی .
یه جاهایی که باید درباره چیزی تصمیم بگیری و هزار نفر دیگه انگار دست به سینه‌ وایسادن‌ و نگاهت می‌کنن حس خنثی کردن بمب رو داره .با این فرق که توی اون لحظه انقدر شرایط سخته که همه ی سیم های متصل به بمب انگار قرمزن!
از من بپرسید تو این شرایط ترجیح می‌دم بمب منفجر‌ بشه .هر چه سریع تر!

نه شوق تشویق تماشاچی ها در من و نه توان تحمل سرزنش ها! 
Leave it alone , let see what will happen .ha?! 

  • هانیه علیزاده
من چه دانم ؟! واقعن ! 
مولانا 
...

مرا گویی اگر کشته خدایی

چه داری از خدایی من چه دانم

مرا گویی چه می جویی دگر تو

ورای روشنایی من چه دانم

مرا گویی تو را با این قفس چیست

اگر مرغ هوایی من چه دانم

مرا راه صوابی بود گم شد

ار آن ترک ختایی من چه دانم

بلا را از خوشی نشناسم ایرا

به غایت خوش بلایی من چه دانم

شبی بربود ناگه شمس تبریز

ز من یکتا دو تایی من چه دانم

  • هانیه علیزاده