شکارچی کلمه ها

شکارچی کلمه ها

توی جاده های پیچ در پیچ کوهستانی که سفر کرده باشید حتمن اتفاق افتاده که توی یک پیچ یک هو جاده می پیچد و یا یک هو توی یک سراشیبی می افتید یا منظره ی اطراف تغییر میکند انگار که وارد جاده ی دیگری شده اید . زندگی هم همین طور است . یک روزها و ماه ها و سال هاو اتفاق هایی در زندگی هست که حکم همین پیچ ها را دارد .
بیست و هشت سالگی برای من یکی از همین پیچ ها ست .
پادکست شخصی من در تلگرام : رادیو موج سرگردان
Telegram.me/radiomojesargardan

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۳ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

شروع می کنم به نوشتن ، به وسط جمله رسیده و نرسیده یک هو نظرم عوض می شود. جمله را با همان فکر قبلی ادامه بدهم ،فکر جدید خفه ام می کند و اگر ادامه ندهم ، فکر جدید جایش را به فکر جدید تر می دهد که نکند این فکر یکی مانده به آخری هم درست نباشد.

به آدمی که فکر می کند همه ی فکرهایی که می کند اشتباه است و بیهوده چه می گویند ؟ 

  • هانیه علیزاده

اولین چهارشنبه ی سال 2019 و زمان شروع تخفیف های سراسری. تخفیف ها از پنجاه درصد شروع می شود و تا 90 درصد هم می رسد. چقدر هیجان انگیز! همان لباس هایی که مردم برای عید! خریده اند حالا می شود به نصف قیمت یا حتا کم تر خریدشان. خب توی عید دیدنی پوشیده اند و لابد این طور توجیه می شود که قیمت آن لباس مهم نیست و مهم این است که در موقعیتی که می خواستند آن را پوشیده اند و ارضا شده اند و این 50 درصد و هفتاد درصد ارزان شدن در عرض یکی دو هفته ان قدر ها هم مهم نیست. واقعیتش این است که خود من هم اگر چیزی را لازم داشته باشم یا بخواهم واقعا اهمیتی ندارد که چقدر قیمت داشته باشد و دو هفته بعد قیمتش چقدر می شود. یکی می گفت این قدر هم جذاب نیستند این تخفیف ها! فکر کن! هرچیزی که خوب بوده تمام شده و آن هایی که مانده یعنی آن قدر ها به درد بخور نبوده که حتا توی تب و تاب بخر بخر ِ عید کسی آن هارا بخرد. تازه باید خیلی شانس داشته باشی که چیزی که می پسندی مناسب قد و قواره ات باشد.  یا باید زیادی چاق باشی یا زیادی لاغر تا خیالت راحت باشد که دستت باز تر است .برای من که در این ولایت هنوز برای خودم کاری دست و پا نکرده ام ،فرصت خوبی است که خرید کنم و به جای نگران تفاوت در آمد نداشته ام و مخارجم باشم از این خوشحال باشم که چقدر از سیستم کاپیتالیستی کنده ام و به جای دو تا مو از خرس چنگ انداخته ام و پنج شش تایی بیشتر مو توی دستم آمده است. حالا این مو از کجاهای آقای خرس بزرگ باشد نباید برایم فرقی کند. غنیمت است.

ادامه دارد. 
  • هانیه علیزاده
تا دست می برم به نوشتن یک هو انگار که دُر و گوهر از سر انگشتانم می ریزد وسواس پیدا میکنم و فکر می کنم اگر یک روز بخواهم نوشته ام را به داستانی تبدیل کنم چطور می شود ؟ نکند ایده ام سوخت بشود ؟ نکند من بنویسم و دیگری بخواند و از نو بنویسد و بفروشد و یا فردایی برسد و جایی داستانی بفرستم و بعد بگویند قبلا در فضای مجازی منتشر کرده ای و نمی توانی در این جشنواره شرکت کنی! پارانویا! متوهم ! 
آفتابه لگن هفت دست ، شام و ناهار هیچی!
چه قدر تباه م  من. 
فقط یک بار داستانم را برای نشریه ای اینترنتیِ درست و حسابی فرستادم و آن ها بی چون و چرا منتشرش کردند.چه لذتی داشت.اما همان یک بار بود و دیگر هیچ. -این آخر ها هم یک نشریه ی دیگر روایتم را چاپ کرد و از سومی به بعد گفت خانم ! این ها که می نویسی روایت نیست و خب من هم یک هفته پریود مغزی بودم و باز برگشتم به همان یبوست نوشتنی که داشتم -  هرگز خودم را در اندازه ای ندیدم که بخواهم برای نشریه ی دیگری داستان بفرستم . یا واقعا نوشته هایم ضعیف است یا این منم که خودم را در همین حد نگه داشته ام. چون می ترسم. چون اینجایی که هستم درواقع داستان نویس نیستم ،دارم تلاش می کنم که نویسنده شوم و این "دارم تلاش می کنم"  یک جای گنگ و در عین حال امنی است. خوب بنویسی می گویند:" آفرین .ادامه بده . تو همت کنی کارهای خوبی می توانی چاپ کنی". بد بنویسی میگویند : "بازنویسی کن.یک جور دیگر ببین ماجرا را ،ولی می توانی . تمرین لازم داری.".  یعنی باز هم انتقاد جدی ای به تو وارد نیست. خیالت راحت است. 
اصلا خاکستری بودن همیشه خوب است. یکی به نعل یکی به میخ. منتها زیادی غرق بشوی و رنگ ببازی ، به خودت می آیی و می بینی که نه میخی در کار است و نه نعلی. داری میزنی توی خودت. توی روحت. 
  • هانیه علیزاده