شکارچی کلمه ها

شکارچی کلمه ها

توی جاده های پیچ در پیچ کوهستانی که سفر کرده باشید حتمن اتفاق افتاده که توی یک پیچ یک هو جاده می پیچد و یا یک هو توی یک سراشیبی می افتید یا منظره ی اطراف تغییر میکند انگار که وارد جاده ی دیگری شده اید . زندگی هم همین طور است . یک روزها و ماه ها و سال هاو اتفاق هایی در زندگی هست که حکم همین پیچ ها را دارد .
بیست و هشت سالگی برای من یکی از همین پیچ ها ست .
پادکست شخصی من در تلگرام : رادیو موج سرگردان
Telegram.me/radiomojesargardan

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مهساوحدت» ثبت شده است

نهم

۱۲
آبان

الان دقیقن نمی دانم فحش و فضیحت هایی که بلدم ، بار خودم کنم یا این رسانه ی بیان ! یا چی ؟ که ده ها بار تلاش کردم که وارد سیستم شوم و هر بار به دلیلی نشد . کلی حرف این وسط ها یادم رفت و ننوشتم  .

بالاخره با بازیابی پسوورد و این بساط ها وارد شدم  .

آبان ماه و این همه سرما  ؟ خیلی خوب است  . خیلی  . دو سه روز بود که عجیب های ! بودم . انگار که توی هوا، توی باران یک جور مخدر باشد که مست م کند . که حالم را خوش کند . اصلن یکجور خاصی بی هیچ حس تنهایی و بدبختی و این چیزها حالم خوب بود و هست هنوز . آفتاب که بیرون می زند انگار حالم گرفته می شود  . همه چیز شفاف و عریان می شود اما در روزهای بارانی یک جور مه گرفتگی و گنگی توی هوا و رفتار آدم ها و حتا خیابان ها هست که سر خوشم می کند . انگار که چشم هایت را روی دردها و غصه ها و این همه بودن ، این همه حضور از شدت بروز ، ببندی و فقط خودت را ببینی ، حتا گم شدنت بین ان همه آدم و آن همه سرگشتگی نبینی .

این مدت که ننوشتم درگیر یک کار تئاتر بودم با عنوان منشی صحنه ! کاری که خب علی الظاهر تیم حرفه ای دارد  اما دریغ از اخلاق و نتیجه گیری این که اصلن تئاتر دوست ندارم . صد رحمت به همین تولید تلویرپزیونی خودمان . خب که چه !  دو زار سواد یاد می گیرید به همه میخندید ! اصلن یک لحظه این آدم های باسواد به این فکر کرده اند که آن ها معلمی بلد نیستند ، نه این که بقیه شاگردی بلد نباشند . حالا که زمان قراردادم تمام شد؛ ترجیح دادم به پای تاخیر ها و بی برنامگی هایشان نمانم و به سواحل زندگی معمولی برگردم . صبح ها کار و بعد از ظهر ها خودم و خانواده و دوستانم و سازم  .

این وسط ها عمه هم می شوم که بسی خوب است و خوشحال کننده :)

اصلن انگیزهام برای یاد گرفتن سازم و کلن موسیقی هم به شدت زیاد شده است  . 

برای پادکست کارهایی کرده ام و از چند نفر دعوت به همکاری کرده ام اما خب حالا حالا ها وقت می برد  .

اما درباره ی اسم ش هم به نتایجی رسیده ام ! همین روزها نهایی اش می کنم  . 

بعد از کلی مدت امده ام اینجا و آن قدر حرف دارم که هر کدام برای خودش یک پست جداگانه است، اما مجال نیست  !

آها! در همین کار تئاتر یک نوازنده ی درویش مسلک هم ازنزدیک دیدم با سبیل مهر شده و موهای شهلا گونه و سازی که واقعن جادویی ست ! تنبور ! این هم برای م جالب بود!


  • هانیه علیزاده

چهارم

۲۴
مرداد

چرااصلن اصلن اصلن به دانشگاه رفتن و درس خواندن علاقه ندارم ! نمی دانم . هی همه هی درس می خوانند و هی ارشد و دکترا میگیرند هی من عین خیالم نیست . کاش می شد ومی خواندم . اصلن فکر میکنم عمرم هدر می رود با دانشگاه رفتن .

عوضش چند روز مانده به تولدم تصمیم گرفته ام خواننده شوم . خب این هم یک جور خواندن است  . بقیه درس بخواننند،  من آواز.  خیلی خوشحال و با اعتماد به نفس ته صدایم شبیه مهسا وحدت است  . تنها که باشم هم می خوانم . در فکرم که آیا هزینه کنم برای کلاس ؟ بروم تستی چیزی بدهم یا نه ؟! سازم راکه خیلی کم تمرین می کنم و اصلن ان طور که باید پیشرفت ندارم . :( اما بالاخره درست می شود یعنی تمرینم را بیش تر می کنم و درست می شود  .

ببینم می توانم با خودم به نتیجه برسم که بروم دنبال یاد گرفتن آواز یا نه . 

نقدن که این روزها بانو سپیده سادات می خواند بیا بیا بنشین به برم و من هی فکر میکنم موسیقی مرا به خودش می خواند مثلن .

بروم بشینم یک گوشه ای بزنم زیر آواز و یکی از دور بشنود و بیاید نزدیک و کشفم کند . کاش یکی ، یک هو کشفم کند  .

می دانم که اگر به خودم باشد اعتماد به نفسش را ندارم بروم پیش یک استاد و بگویم من می خوانم ، تو بشنو ، نظر بده .

چرافکر می کنم در چهل سالگی خواننده ای با صدای افسونگر و پخته خواهم شد  ؟!


  • هانیه علیزاده