شکارچی کلمه ها

شکارچی کلمه ها

توی جاده های پیچ در پیچ کوهستانی که سفر کرده باشید حتمن اتفاق افتاده که توی یک پیچ یک هو جاده می پیچد و یا یک هو توی یک سراشیبی می افتید یا منظره ی اطراف تغییر میکند انگار که وارد جاده ی دیگری شده اید . زندگی هم همین طور است . یک روزها و ماه ها و سال هاو اتفاق هایی در زندگی هست که حکم همین پیچ ها را دارد .
بیست و هشت سالگی برای من یکی از همین پیچ ها ست .
پادکست شخصی من در تلگرام : رادیو موج سرگردان
Telegram.me/radiomojesargardan

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۵ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

شصتم

۲۷
آذر
آنکه دل در دریا سپرده باشد ، همچون کوری است که به سرزمین مورچگان پای نهاده است . نمی بیند و ویران می کند . می بینندش و ذره ذره ویرانش می کنند. پس هر آینه منتظر موجی باشد و هر لحظه در پی ساحلی حتا وقتی مملو از شوق دریا باشد.
  • هانیه علیزاده

آدمی را می شناسم که از همه ی کارهایی که انجام می دهد بهره برداری های چند وجهی می کند ! توی فیس بوک نوشته های کوتاهی را با یک تگِ خاص می گذاشت که بعدتر دیدم کتابش کرده است. توی اینستاگرام عکس نوشته هایی داشت که آن هم کتابی شد با عنوان عکس نگاری های فلان! توی گوگل پلاس شعرهایش را به اشتراک میگذاشت و نقدش می کردند و بعدتر هم کتابش را چاپ کرد .حتا یکی از شیوه هایش برای شیره مالیدن سر دخترها این بود که بیا این نوشته ام را بخوان .تو اولین نفر هستی ها! بعد همین طوری هی نظرات را جمع می کرد و قصه می بافت و گمان کنم آن را هم این روزها کتاب کرده باشد. 
همیشه فکر می کردم من هم می توانم این کار را انجام دهم . می نوشتم ، همه جا! پراکنده .الان هم می نویسم. اما به خودم که نگاه می کنم میبینم من آدم برگشتن و جمع بستن و جمع آوری کردن و بازنویسی کردن نیستم . نیستم که حالا به جای بازنویسی داستان هایم. به جای کامل کردن نوشته های ناقص، مدام به کارهای جدید فکر می کنم .شب ها از فکر کتاب هایی که نخوانده ام خواب ندارم و صبح ها غرق می شوم در کلماتی که خوانده ام یا کلماتی که بی هدف توی سرم پرسه می زنند.

 اکثر داستان ها از یک عدم تعادل شروع می شوند. این عدم تعادل همه جای روح من ریخته است و خب هر گوشه اش یک داستان است اما باید تعادلی در کار باشد که این عدم تعادل ها درک شوند! به سی سالگی که فکر می کنم گمان می کنم تعادل من توی آن روزها خواهد بود. اما نه! اسم سرخپوستی من شاید همیشه ناآرام همچون آسمان پاییز باشد! 

این خداوندگارِ کارهای نیمه تمام بودن عنوانی بود که برای خودم تراشیده بودم، اما بعدتر دیدم که نه!  من توی این وادی تنها نیستم.اصلن ما توی هیچ وادی ای تنها نیستیم، فقط خوب نگاه نکرده ایم! چیزی که آدمی زاد را خاص می کند این است که توی دنیایی که پوسته اش برای همه ی یک شکل است چطور زندگی کرده است!

باید بگردم و یک گوشه ای توی روحم پیدا کنم، بعد آرام بایستم وهمه چیز را نگاه کنم و بعد همه ی چیزهایی که میبینم را بنویسم.بی فکر و اندیشه! من قبل تر اندیشیده ام! زندگی کرده ام! همه ی ما همینیم. اگر زندگی کرده باشیم دیگر نیازی به فکر کردن نداریم. فقط باید راهی درست کنی برای کلمه ها که جاری شوند.


  • هانیه علیزاده

دیر آمدی ای نگار سرمست          زودت ندهیم دامن از دست. سعدیِ جان


پ.ن : وقتی قلمت رو سیاه است از سرودن کلمات ، چاره ای نیست جز پناه بردن به کلمات بزرگان! 


  • هانیه علیزاده

شاید خداوند انسانی است که سال های سال زندگی کرده است! هر بار به شکلی و هر بار به نحوی و از پس آن همه زندگانی حالا داستان خودش را با آدم ها می نویسد. می نویسد که فراموش نکند که رنج کشیده. که خندیده که ساعت ها بی حرکت نشسته و آسمان ها گریه کرده اند که کوه ها را در نوردیده و حیرت کرده از عظمت! 
هر بار خاطره ای را مرور کرده و در جسمی دمیده! در کالبدی آه کشیده و آدمی زاد خلق شده. ما آن صدای ممتد و گنگ‌یم که زبان گشوده ایم به وصف! ما خط های حامل موسیقی نیستیم . ما نت های بی نهایتیم که کنار هم همان صدای ممتد ازلی ابدی را می سازیم! خدا قبل تر خط های حامل را زندگی کرده است! 


  • هانیه علیزاده

کلمه ها بیهوده بر قامت جمله ها نمی نشینند. نازل می شوند به حجمی که منبع ادراک هست و آدمی زاد از این منبع ادراک خود درکی ندارد. 


به نام کلمه 


من گم شده ام در کلمه ای، در جمله ای ، در نگاهی شاید! درمانده ام  در آستانه ی دری که باز می شود به بی نهایت. من همان لحظه ام که ابلیس اندیشید سجده کند یانه ! من درست همان لحظه ام .

  • هانیه علیزاده