شکارچی کلمه ها

شکارچی کلمه ها

توی جاده های پیچ در پیچ کوهستانی که سفر کرده باشید حتمن اتفاق افتاده که توی یک پیچ یک هو جاده می پیچد و یا یک هو توی یک سراشیبی می افتید یا منظره ی اطراف تغییر میکند انگار که وارد جاده ی دیگری شده اید . زندگی هم همین طور است . یک روزها و ماه ها و سال هاو اتفاق هایی در زندگی هست که حکم همین پیچ ها را دارد .
بیست و هشت سالگی برای من یکی از همین پیچ ها ست .
پادکست شخصی من در تلگرام : رادیو موج سرگردان
Telegram.me/radiomojesargardan

دنبال کنندگان ۳ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پاییز» ثبت شده است

 پاییز پر از حفره های کوچک و بزرگی‌ست که ممکن است هر لحظه سُر بخوری توی آن ها! توی این حفره ها خاطره‌ها! آدم‌هامثل عکس هایی که توی آلبوم جا خوش کرده اند، منتظرند تا دوباره جلو چشمانت جان بگیرند . باران که می بارد یا هوا که ابری می‌شود حواست که نباشد یک هو چشم باز می‌کنی ،می‌بینی گیر افتاده‌ای و  به قول ابتهاج"  با هزار سال بارش شبانه روز هم دل تو وا نمی شود !"

 اما امسال پاییز من فرو رفته‌ام ! در عشق ! در محبت بی‌شک!

و با هزار سال دوری از تو هم ، محبتِ تو از دلم نمی رود!

  • هانیه علیزاده

نهم

۱۲
آبان

الان دقیقن نمی دانم فحش و فضیحت هایی که بلدم ، بار خودم کنم یا این رسانه ی بیان ! یا چی ؟ که ده ها بار تلاش کردم که وارد سیستم شوم و هر بار به دلیلی نشد . کلی حرف این وسط ها یادم رفت و ننوشتم  .

بالاخره با بازیابی پسوورد و این بساط ها وارد شدم  .

آبان ماه و این همه سرما  ؟ خیلی خوب است  . خیلی  . دو سه روز بود که عجیب های ! بودم . انگار که توی هوا، توی باران یک جور مخدر باشد که مست م کند . که حالم را خوش کند . اصلن یکجور خاصی بی هیچ حس تنهایی و بدبختی و این چیزها حالم خوب بود و هست هنوز . آفتاب که بیرون می زند انگار حالم گرفته می شود  . همه چیز شفاف و عریان می شود اما در روزهای بارانی یک جور مه گرفتگی و گنگی توی هوا و رفتار آدم ها و حتا خیابان ها هست که سر خوشم می کند . انگار که چشم هایت را روی دردها و غصه ها و این همه بودن ، این همه حضور از شدت بروز ، ببندی و فقط خودت را ببینی ، حتا گم شدنت بین ان همه آدم و آن همه سرگشتگی نبینی .

این مدت که ننوشتم درگیر یک کار تئاتر بودم با عنوان منشی صحنه ! کاری که خب علی الظاهر تیم حرفه ای دارد  اما دریغ از اخلاق و نتیجه گیری این که اصلن تئاتر دوست ندارم . صد رحمت به همین تولید تلویرپزیونی خودمان . خب که چه !  دو زار سواد یاد می گیرید به همه میخندید ! اصلن یک لحظه این آدم های باسواد به این فکر کرده اند که آن ها معلمی بلد نیستند ، نه این که بقیه شاگردی بلد نباشند . حالا که زمان قراردادم تمام شد؛ ترجیح دادم به پای تاخیر ها و بی برنامگی هایشان نمانم و به سواحل زندگی معمولی برگردم . صبح ها کار و بعد از ظهر ها خودم و خانواده و دوستانم و سازم  .

این وسط ها عمه هم می شوم که بسی خوب است و خوشحال کننده :)

اصلن انگیزهام برای یاد گرفتن سازم و کلن موسیقی هم به شدت زیاد شده است  . 

برای پادکست کارهایی کرده ام و از چند نفر دعوت به همکاری کرده ام اما خب حالا حالا ها وقت می برد  .

اما درباره ی اسم ش هم به نتایجی رسیده ام ! همین روزها نهایی اش می کنم  . 

بعد از کلی مدت امده ام اینجا و آن قدر حرف دارم که هر کدام برای خودش یک پست جداگانه است، اما مجال نیست  !

آها! در همین کار تئاتر یک نوازنده ی درویش مسلک هم ازنزدیک دیدم با سبیل مهر شده و موهای شهلا گونه و سازی که واقعن جادویی ست ! تنبور ! این هم برای م جالب بود!


  • هانیه علیزاده