توی جاده های پیچ در پیچ کوهستانی که سفر کرده باشید حتمن اتفاق افتاده که توی یک پیچ یک هو جاده می پیچد و یا یک هو توی یک سراشیبی می افتید یا منظره ی اطراف تغییر میکند انگار که وارد جاده ی دیگری شده اید . زندگی هم همین طور است . یک روزها و ماه ها و سال هاو اتفاق هایی در زندگی هست که حکم همین پیچ ها را دارد . بیست و هشت سالگی برای من یکی از همین پیچ ها ست . پادکست شخصی من در تلگرام : رادیو موج سرگردان Telegram.me/radiomojesargardan
من خوشبختی را مثل مادری در ایستگاه قطار پشت شیشه ی بخار گرفته بوسیده ام ... من عشق را مثل ابرهای نازک بهار پشت چراغ های قرمز خیابان گریه کرده ام .... من زندگی را مثل گنجشک های روی کابل های سرد تا سنگینی سکوت روزهای برفی پریده ام